خداوند انسان را از یک نفس آفرید، و از او همسرش را آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیاری را پراکند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا» (نساء/1) (هان ای مردم، در برابر خدای‌تان تقوا پیشه کنید که شما را از یک نفس آفرید و از آن همسرش را آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیاری را پراکند. در برابر خدا تقوا پیشه کنید که به نام او از همدیگر می‌پرسید و مواظب روابط خویشاوندی باشید. به یقین خدا بر شما بسی مراقب است).

بدین ترتیب خانواده، قبیله و ملت به وجود آمد و امت‌ها شکل گرفت. خداوند بلندمرتبه بیان می‌کند که کوچک‌ترین واحد، یک نفس نیست؛ یک مرد و زن است و هر کدام نیمه‌ی دیگری است. بدین سبب در روایات آمده که زن نصف دین است، پس در نیمه‌ی دیگر باید در پی تقوا بود. به گمانم مرد نیز نسبت به زن، نصف دین را تشکیل می‌دهد که با پیوندشان در منزل خانوادگی در سایه‌ی پیمان سنگینی که همان عقد نکاح است، از آن دو مخلوقی متکامل می‌سازد. گویا هر کدام یک نصف است تا وقتی که نیمه‌ی بعدی را بیابد.

خداوند، بزرگ، حکیم، حلیم و ستار است، و اگر ملت‌ها به حال خود رها شوند، بسا تعداد مردان و زنان برابر شود و برای هر مرد، یک زن و بر عکس خواهد بود. ولی انسان و حسادت، گرایش‌ها، انحرافات، کژی‌ها، غوطه‌وری در جنگ‌ها، مشکلات، بحران‌ها و گرسنگی‌هایش و دیگر امور مشابه در مواقع بسیاری باعث اختلال در توازن شده است. بسا در یک کشور تعداد زنان بر مردان افزایش یابد و در کشور دیگر آمار مردان بر زنان فزونی گیرد. یا میانگین‌های عمر تغییر کند و اختلال ایجاد شود. اگر آداب، رسوم و سنت‌های شکل گرفته در روزگاران مختلف به این موارد افزوده شود و باعث قید و بندهایی در روابط مرد و زن شود، خواهیم دید که این سنت الهی در جهان دچار آسیب‌های بسیاری خواهد شد و در نتیجه توازن و تعادل بر هم می‌خورد و انسان در غوطه‌وری بیش‌تر و در انحرافات گرفتار می‌شود و نگرش خانواده‌ی تک‌نفره و یا دو نفره‌ی تک جنسی، چه دو تا مرد یا دو تا زن، رایج می‌گردد.

این چیزی است که در عمل واقع شده و در ایالت‌های متعددی در آمریکا روابط هم‌جنس‌بازان را پیوندی مشروع قلمداد کرده و آن‌ها را یک خانواده به شمار می‌آورند، یا به روابطی اجازه داده‌اند که بر مبنای میثاق الهی استوار نیست، همانند رابطه‌ی دو شریک جنسی یا دوست دختر و دوست پسر، یا روابط مردان و زنان روسپی که در پی زنا هستند. در این صورت غریزه به جای این‌که ابزار تولید مثل، تداوم نوع بشر، ایجاد پیوند مستحکم میان زن و مرد و تشکیل یک خانواده‌ی محترم باشد، به روابطی منحرف و شاذ تبدیل می‌شود که به توازن بشری یا آرامش روانی و دوستی و مهربانی نمی‌انجامد، چون بر پایه‌های درستی بنا نشده است. بدین سبب غرب متمدن و بافرهنگ را می‌بینیم که بارها در تعریف زوجیت بازنگری کرده تا جایی که آن را به پیوندی صوری و نامناسب انسان تنزل داده است که به زوجیت حیوانی نزدیک‌تر می‌باشد. 

خدا را سپاس و ستایش که در کشورهای ما به طور رسمی چنین تعریف فاسدی از خانواده به رسمیت شناخته نشده است، همان گونه که در این جا عموم روش‌های ازدواج رایج در دنیا پذیرفته نشده است، ولی در راستای مراحل گذار ملت‌های اسلامی از حالت سنتی و عقب افتاده به وضعیت مدرنیته و پسامدرنیته و همراهی با اوضاع رایج جهانی، هم اکنون خود را در حال از دست دادن آن دژهای مستحکمی می‌بینیم که قرآن کریم آن را برای‌مان اندک اندک بنا نهاد. این بنا چیزی جز خانه و خانواده نیست. از یک سو آداب و رسوم باعث سنگینی بار شده است و از جانب خدا هم دلیلی برایش نداریم و از دیگر سو مشکل تحولات اجتماعی و موج‌های رایج جهانی شدن و انحرافات موجود در دنیا، ما را در برابر گسستی قرار داده که فکرش را نمی‌کردیم یا انتظار نداشتیم با این شتاب جا باز کند. آری، گسست خانواده بیش‌تر کشورهای ما را درنوردیده است و سیاست‌های استعماری و استحماری بدان راه یافته است، دچار استبداد گشته و ما را دچار زیان‌های اقتصادی و فروپاشی روابط کرده است. 

پیوند خانوادگی دژ پایدار و امنی به شمار می‌آمد که برای حمایت از خود و جامعه به آن پناه می‌بردیم، ولی طی سده‌ی گذشته و آغازین دهه‌های این قرن، این دژ شکاف برداشت، و مردان و زنانی فریاد برآوردند و خواهان دیدگاه‌ها و نگرش‌های فمینیسم غربگرا شدند. در پی آن انواع برنامه‌ها در فرهنگ‌مان وارد شد، در حالی که پیش‌تر، قشرهای اجتماعی ما از ورود به آن سرباز می‌زدند، اما پس از آمدن این تحولات و دگرگونی‌ها اندک اندک به آن پاسخ مثبت داده و به شیوه‌ها و هنرهایی تن دادند که همه‌اش بر بدن زن و تشویق مرد به آن یا بر آواز و رقص زن تکیه دارد و باعث توهین به زن می‌شود و او را ابزاری برای کام‌جویی و بهره‌جویی جنسی قرار می‌دهد. 

در پی آن داستان‌ها، نمایش‌ها، سریال‌ها و فیلم‌ها آمدند تا تحول خطرناکی را در زندگی ما آماده کنند. خطر و پلیدی این‌ها نیز از آن جهت است که در پس یاری رساندن به زن پنهان گشته و در اصل برای ویران ساختن بنیان و نابودی آینده‌اش کمر بسته‌اند. امروزه دیگر زن به ازدواج، خانواده، بارداری، زایمان، شیردهی، حضانت و... به عنوان بخشی از امور زنانگی خویش نمی‌نگرد که پاره‌ای از وجودش است و باور ندارد که مرد نیز صفات دیگری دارد و باید در برابر مسؤولیت‌ها و وظایف متناسب با شخصیت‌اش پاسخگو باشد.    

به ناگاه امروزه شاهدیم که فروپاشی در خانواده‌ها نفوذ کرده و طلاق با آمار بالایی رایج شده است، تا جایی که با نسبت طلاق در بسیاری از کشورهایی رقابت می‌نماید که هیچ‌گاه تشکیل خانواده را یک رسالت انسانی نمی‌دانستند یا برای آن در جهت انجام امور استخلاف الهی، عمران و آبادانی، تداوم حیات، بقای نوع بشری، رسیدن به آرامش و مودت و رحمت، و پاسخگویی به خواسته‌های درونی و غرایز و تمایلات انسانی ارزشی قایل نبودند. امروزه بسیاری از مردان و زنان در کشورهای اسلامی متعدد نمی‌توانند به وظایف تشکیل خانواده یا پاسداری از آن پس از تشکیل عمل کنند. آداب و سنت‌هایی وجود دارد که نمی‌گذارد پیوند خانوادگی سامان یابد مگر پس از این‌که مجموعه‌ی هنگفتی از هزینه‌ها و یا مهرهای سنگین و شرایط دشوار و طاقت فرسا فراهم شود. در نتیجه زندگی زناشویی و تشکیل خانواده به نظر برخی کاری بس دشوار و سنگین به چشم می‌آید که جز افراد ماجراجو و جسور کسی نمی‌تواند از عهده‌ی آن برآید.

زن نیز همانند مرد در این ماجرا فریب خورده است و به توزیع عادلانه‌ی خدایی که مردم را از زن و مرد آفریده است، توجه نمی‌شود و این تقسیم مردود قلمداد ‌گردیده و توهین به مرد یا زن یا هر دو به شمار می‌آید. در عین حال که دسترسی به حرام بسی آسان شده است و اشباع تمایلات و خواسته‌های جنسی همگانی و بسیار ارزان گردیده است. تحمل مسؤولیت ناپایدار گشته است. شهوت یا غریزه دیگر آن انگیزه‌ی طبیعی نیست که هر طرف را برای رسیدن به طرف دیگر سوق می‌داد، زیرا اکنون بهره یا کام‌جویی و تمایلی است که می‌توان با بهایی اندک و ارزان به آن دست یافت. تولید مثل بیهوده گردیده است. برخی از زنان بارداری، شیردهی، سرپرستی و... را باعث دردسر و بیهودگی می‌دانند. هم‌چنین بسیاری از مردان احساس می‌کنند که پرورش فرزند از نگاه مادی و معنوی کاری بس دشوار و ملال‌آور است که باعث از دست دادن آزادی و کام‌جویی آسان شده و برای‌شان مسؤولیت به بار می‌آورد.

اکثر کشورهایمان از وجود میلیون‌ها زن مجرد رنج می‌برند که در مقابل‌شان میلیون‌ها مرد مجرد و عاجز از انجام مسؤولیت تشکیل خانواده وجود دارند. این پدیده به چالشی بزرگ تبدیل شده است که به عنایت، پاسداری و تدبیر نیازمند است، پیش از آن‌که زلزله‌هایش به پا خیزد و خود را ناگهان بدون خانواده و جامعه بیابیم یا دیگر پرچمی وجود نداشته باشد که گرداگردش جمع شویم. راه‌کار چیست؟!